سلام گل پري جون عزيز
ما رو فراموش كردي حال ديگه اصلاً نمايي
خوب بازم
منتظرم
زمان به آرامي، خونسردي و بي اعتنا به گردش بي انتهاي خود ادامه مي دهد
شبها مانند هميشه،در پي روزهاي آينده و عقربک ساعت پيوسته روي صفحه ايام
مي لغزد و ارقامي را که نشانه گذشت عمر است پشت سر مي نهد.
آن هنگام که تاريکي محو مي شود. و خاموشي دلپذير و روان بخش شب
که بر فراز شهر دامن گسترانيده بود جاي خود را به سپيده درخشان بامداد مي دهد
آن هنگام که شبنم بر گلبرگهاي زنبق خنده مي زند و طنين خنده اش در باغ مي پيچد
و بر گلها بوسه مي زند.
آن هنگام که پرستوي فکرم در فضاي بيکران و مبهم آينده بال مي گشايد.
آرزويي شيرين و جانبخش زنگ از آينه قلبم مي زدايد و به آينده اي درخشان نويدم مي دهد
آن گاه انديشه هاي مختلف پياپي در سرم مي آيند و مي گذرند
و احساس مي کنم در جستجو و طلب چيزي هستم .
و آن تنها يک آرزوست که در دلم شوري بي پايان برمي انگيزد.
آرزويم ،آرزويي پوچ نيست و چنان نيست که هر لحظه او را فراموش کرده به دنبال
آرزوي بزرگتر بروم بلکه آرزويي است که سالها در دل دارم
من با خود عهد و پيمان بسته ام که از آن کهنه سرابهاي فريبنده و آمالي که در اين سنين
پاي بند پسران جوان است دست بشويم « فهيم»