سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بچه های گول خور!!! - پرواز را به خاطر بسپار
[ و از سخنان آن حضرت است ، چون کسى از او پرسید : « رفتن ما به شام به قضا و قدر خدا بود ؟ » پس از گفتار دراز ، و این گزیده آن است : ] واى بر تو شاید قضاء لازم و قدر حتم را گمان کرده‏اى ، اگر چنین باشد پاداش و کیفر باطل بود ، و نوید و تهدید عاطل . خداى سبحان بندگان خود را امر فرمود و در آنچه بدان مأمورند داراى اختیارند ، و نهى نمود تا بترسند و دست باز دارند . آنچه تکلیف کرد آسان است نه دشوار و پاداش او بر کردار اندک ، بسیار . نافرمانیش نکنند از آنکه بر او چیرند ، و فرمانش نبرند از آن رو که ناگزیرند . پیامبران را به بازیچه نفرستاد ، و کتاب را براى بندگان بیهوده نازل نفرمود و آسمان‏ها و زمین و آنچه میان این دو است به باطل خلق ننمود . « این گمان کسانى است که کافر شدند . واى بر آنان که کافر شدند از آتش . » [نهج البلاغه]

نویسنده: گل پری چهارشنبه 86/3/30 ساعت 2:42 صبح .


یادمه وقتی کوچیک بودیم، nini چون سه تا خواهر بودیم که به فاصله ی کم از همدیگه به دنیا اومده بودیم،خیلی وقتا مامان و بابا دیگه کم میاوردن و نمی دونستن چی کار کنن که از صدای ما سه تا فقط 5 دقیقه راحت باشن. 

یکی از ترفندهای بابا رو یادم میاد.

سه تاییمون رو ردیف می نشوند کنار همدیگه. می گفت دست به سینه بشینید. طوری که ساعت رو هم بتونیم ببینیم. بعد می گفت اگه یه ربع همین طور ساکت بشینید بهتون جایزه می دم.:khande هروقت که عقربه بزرگه اومد اینجا...

بعد از یه ربع می رفت تو آشپزخونه و از توی کابینت سه تا آبنبات چوبی بزرگ از اون بیضی هایی که بهشون پاپیونه    میاورد و یکی یه دونه میداد بهمون. ما هم مشغول خوردنش می شدیم  و علاوه بر اون یه ربع، نیم ساعت دیگه هم از صدای ما در امون بودن.

        

یا اینکه مامان که ظهرها می خوابید و ما خوابمون نمیومد،khaab اولش یه کم خودمونو می زدیم به خواب ولی بعدش کم کم از زیر ملافه میومدیم بیرون ȇᔢ class=و می رفتیم توی اتاقی که بهش می گفتیم "اتاق اسباب بازیا". (آخه همیشه اسباب بازیامون وسطش ولو بود!!!...هنوزم اسمش همینه). اون وقت بود که پچ پچ هامون شروع می شد  و خودتون بهتر از هرکسی می دونین که پچ پچ بچه ها یعنی چی ... بعد صدای مامان بلند می شد که باشه... نخوابین من هم اون چیزی رو که بعداز ظهر می خواستم بهتون بدم نمی دم!!! بعدش ما به زور هم که شده بود یه ربٌی دراز می کشیدیم... ولی خدایی هیچ وقت نزد زیر قولش. :baby

یادمه با بچه های داییم می نشستیم و کارتون های والت دیسنی رو می دیدیم.   اونقدر که همه ی حرفاشون رو حفظ می شدیم. یه بار که اومده بودن خونه مون با دختر داییم تصمیم گرفتیم که سیندرلا رو بازی کنیم. واسه همین یه سطل آب برداشتیم با یه دستمال و رفتیم تو حیاط . به یاد اون صحنه ای که سیندرلا شروع می کنه به برق انداختن کف سالن و "لوسی فر" میاد و با پاهای کثیف همه جا رو لک می کنه:ghahram. اون روز فکر کنم پنجاه باری از این ور حیاط دستمال کشیدیم زمینو تا اونور حیاط  .. یادش به خیر.ohoomگمونم اون روز، تمیزترین روز حیاطمون  بود!!!

 
چه قدر خوب میشه که این خاطره ها تا ابد تو ذهن آدم بمونن. ohoom


حرف دل تو()



وبلاگ من

این جا می تونی پیدام کنی


موضوعات وبلاگ

تعداد کل بازدید

تعداد بازدید امروز

درباره خودم
بچه های گول خور!!! - پرواز را به خاطر بسپار
گل پری
اخلاقم بهتر شده. همین جور حرف زدنم. مغرور. رک گو . فکور . متشخص. خوردن جیگر رو دوست دارم، همین جور کتاب خوندن رو. بعضی وقتا زیادی به دیگران کمک می کنم. موسیقی گوش کردن رو هم دوس دارم. دلم میخواد تو زندگیم فقط آدمایی باشن که باهاشون حال می کنم و مجبور نباشم واسه آداب معاشرت کذایی، با کسایی که نمیخوام همصحبت شم... دیگه... فعلا همین. اگه چیز دیگه ای یادم افتاد اضافه می کنم.

لوگوی خودم
بچه های گول خور!!! - پرواز را به خاطر بسپار


موسیقی وبلاگ

لوگوی دوستان

دوستان

عاشق آسمونی
پسر پاییزی
چم مهر
پاییزی ...
آقاشیر
سفیر دوستی
منطقه آزاد
پرنسس
نبض شاهتور
***رویا***
آرامش جاویدان در پرتو آموزه های اسلام
روان شناسی کودک
خنده بازار
آبجی کوچیکه
ساحره
بمب خنده
داستان های زیبا وخواندنی
عشق
سرما
حرفهای حسن اقا

بگذار تو معشوقم باشی !
اهرام
آغاز کسی باش که پایان تو باشد
جشن فرشته ها
بابا قصه گو
لیلی
*شازده کوچولو*
*** وبلاگ قبلی خودم ***
بچه های آسمان
فرهاد
عکس، مدل لباس، مانتو، ژاکت، سارافون دخترانه، زنانه، والپیپر زیبا


جستجو

در متن یاداشت و پیام


حضور و غیاب

اشتراک
 

آرشیو

طراح قالب